۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

علم به مثابۀ چارچوب اخلاقی، اخلاق به مثابۀ اصول علمی

این متن که در بیست و هشتم ژوئن 2006 در یک گفتگاه قدیمی انتشار یافته بود، بدینجا متقل شد.
این سخن ابتدا در گاهنامه دبیرخانه دائمی همایش بررسی مسائل علوم اجتماعی ایران تحریرشده است. قبل از هرچیز لازم است تأکید کنم که آنچه در این مقال گفته می آید کاملا دربردارندۀ دیدگاه شخصی من است و نمی باید آن را نمایندۀ دیدگاه رسمی کمیتۀ اجرایی همایش، دبیرخانۀ دائمی همایش، هیأت مدیره و به طریق اولی نمایندۀ دیدگاه رسمی انجمن جامعه شناسی ایران قلمداد نمود؛ هر چند می دانم که آن دسته از اعضای دبیرخانه و کمیتۀ اجرایی و بسیاری از اعضای انجمن که با آنها گفتگو کرده ام، با آن موافق هستند. و اما خود بحث: نخست، دلیل و انگیزه سخنان آقای دکتر اباذری در «نخستین همایش بررسی مسائل علوم اجتماعی ایران» بسیاری افراد، از جمله استادان بزرگوار - به ترتیب حروف الفباء- آقایان دکتر تنهایی، دکتر چلبی و دکتر عبداللهی را رنجاند. برداشت من پس از گفتگو با استادان رنجیده و برخی دیگر از اعضاء این بود که اعضاء هر عقیده ای را قابل بیان می دانند اما به کار بردن تعابیری را در توصیف دیدگاه یا عمل خود یا دیگران که بر حسب معنی سخیف و وهن آلود است، نه مجاز می دانند و نه اگر خود مخاطب ِ آن سخنان باشند، می پذیرند. بدین ترتیب روشن است که چرا جمعی از همکاران عزیز ما رنجیده اند، بسیاری دیگر در ناراحتی و بسیاری در تعجب فرو رفته اند. از آن روز تا کنون در نزدیک به همۀ دیدارها، جلسات شورای اجرایی و جلسات دبیرخانۀ دائمی همایش، سخن از این بوده است که از اعضای رنجیده دل جویی شود و مشکل ِ پدید آمده حل شود. در آخرین نشست اعضای دبیرخانه. دوست ِ عزیز و همیم، آقای محقق معین نظری را مطرح نمودند که برداشت من از آن، این بود که از آقای دکتر اباذری انتظار می رود که حرمت دیگران را پاس دارد و از ارتکاب هر عملی که دیگران را محق می دارد که از آن برنجند، بپرهیزد. ولی از دیگران نیز انتظار می رود که کژ تابی های فرهنگی یا اشتباهات دیگران را تحمل نموده و اولا در تعاملی پویا و سازنده در صدد کمک به رفع کژ تابی ها باشند و ثانیا هدفهای جمعی و نقش خود در اجتماع علمی و اجتماع صنفی اهل علم را وجه المخالفت خود با آن کژ تابی ها نسازند. پس از گفتگویی کوتاه آقای محقق معین از من خواستند که اگر بر این نظرم، آن را در این تار- نوشت بیان کنم. دوم، علم به مثابۀ چارچوب اخلاقی گیتی ِ علم نیز یک گیتی اجتماعی است و به همین دلیل می توان باور داشت که رفتار و کنش ساکنان این گیتی از احتمالاتی مانند هر گیتی اجتماعی دیگری برخودار باشد. حتی سرقت علمی، بی سازمانی و آنومی و دیگر مسائل و آسیبهای اجتماعی و نیز حضور عالمان روان پریش و روان نژند از احتمال بی بهره نیستند. حتی می توان پذیرفت که این گیتی، به تناسب شرایط محیطی و محاطی اش، از نظام های ارزشی و هنجارهای خاص خود، ولو عجیب و غریب، برخوردار باشد. مثلا اگر در یک کشور سوسیالیستی، دانشمند، با تمامی ِ باورداشتهای خالصانه، «رفیق پرفسور» باشد و چندان ارزشهای لیبرالی پوپری را باور نداشته یا پاس ندارد، جای تعجب نیست. و یا اگر در کشور کانادا یا امریکا، یک فول پروفسور ِ جامعه شناسی، کتابهای درسی ِ سال قبل ِ فرزند هشت ساله اش را در تابلو اعلانات ِ دپارتمان خود به معرض فروش بگذارد، جز کنشی در چارچوب ارزشی جامعۀ به راستی سرمایه داری ِ خود، کار دیگری نکرده و قابل سرزنش نخواهد بود. شاید بتوان به سادگی استدلال نمود که نفس این که می پذیریم همایشی برای بررسی مسائل علوم اجتماعی برگزار شود، دلالت بر آن دارد که این علوم می توانند آسیبمند هم بوده و این آسیبها می توانند در همین همایش نیز بروز یابند. درست مثل این که در همایش بررسی تحولات الگوی سرقت شهری، کیف ِ آقای رییس پلیس را سرقت کنند. خوب اگر سرقتی وجود نداشت یا به یک آسیب اجتماعی تبدیل نشده بود که دیگر این همایش موضوعیت نمی یافت. نکته در اینجا نیست که سرقت دور از انتظار است. زیرا این همایش هم از ویژگی های جامعۀ محاطی اش بری نیست و انتظار می رود که هر ویژگی آن جامعه در اینجا نیز از احتمالی بیش یا کم تر از سایر اماکن برخوردار باشد. نکته اما در اینجا تواند بود که از افسران و سرقت- پژوهان شرکت کننده در آن همایش انتظار نمی رود که خود دست به سرقت بزنند، اما در هر صورت اگر آنها چنین کردند، البته بسیار بجا خواهد بود که مورد شماتت قرار گیرند، اما برای سایران باید به عنوان یک پدیدۀ آسیب شناختی هم مورد توجه قرار گیرد؛ هرچند به هیچ روی نباید انتظار داشت که از باز یافتن ِ کالای مسروقه باز بمانند. خواهشمندم به این نکته توجه شود که درصدد نیستم که کلمات به کار برده شده توسط آقای دکتر اباذری را مانند سرقت بدانم یا حتی عمل ایشان را تخطئه کنم. در واقع قضاوت دربارۀ خطا همواره امری اجتماعی است و هر نوع داوری هم عملا براساس معیارهای جمعی قابل قبول خواهد بود و بس. باری اگر بپذیریم که می باید هر کنش را، علاوه بر خسران یا نفعی که در بر دارد، به عنوان موضوع ویژۀ شناخت و با نوع یا درجاتی از مسؤو لیت حرفه ای نیز نگاه کرد، می توان گفت که خود این ماجرا برای جامعه شناس، موضوعی آسیب شناختی بوده است. مجددا تکرار می کنم که من نمی گویم که آنچه دکتر اباذری انجام داده است، عملی آسیبمند بوده یا نبوده است. من تنها می گویم که حتی اگر این یا آن عمل را موجب یک خسارت مادی یا معنوی هم بدانیم، شایسته است که در کنار طلب خسارت، به آسیب شناسی ِ آن هم بپردازیم. این کار به گمانم یک چارچوب یا الگوی کنشی است که باید از اهل علم انتظار داشت. از هیچ خسران دیدۀ دیگری نمی توان انتظار داشت که در کنار یا برکنار از تلاش یا تقاضای جبران خسارتش، برای فهم و شناخت آنچه خسارت را موجب شده است، بکوشد. اما از کسی که متفتن این نگاه و برخوردار از این دانش و اصولا در پی دستیابی به چنین شناختی در عرصۀ جامعه است، باید این انتظار را داشت. این به گمان من چارچوبی اخلاقی است که اقتضای علم است. در این نگاه تفاوتی نمی بینم که اصولا به علم به عنوان یک فضیلت بنگریم یا تنها به عنوان یک حرفه (Als Beruf). در هر صورت چنین چارچوبی پدیدار شدنی است. سوم، اخلاق به مثابۀ اصول علمی
آخرین نکته این است که مگر می توان شناختی و لذا دانش و علمی را تصور نمود که اجتماعی نباشد؟ شناخت، الزاما اجتماعی است. روانشناسان می گویند که انسان حداکثر تا دو سالگی انسان است و پس از آن دیگر موجودی اجتماعی خواهد بود که با آن انسان نخست قابل مقایسه هم نیست. مارکس هم می گفت که اولین آگاهی، آگاهی به این است که ما در جامعه زندگی می کنیم و رابینسون کروزوها هیچ جایی در تاریخ ندارند. در این صورت هر دانشی دست کم نیازمند وفاق برسر شیوه هایی است که کسب دانش و روایی سخنانی را که اهل آن دانش می گویند، در پی داشته باشد. در غیر این صورت اصولا هر نوع داعیۀ دانستن، غیر قابل پذیرش خواهد بود. از خوانندگان محترم تقاضا دارم توجه نمایند که در اینجا از منظری پوپری به موضوع نمی نگریم؛ سخن من این است که بدون وفاق و گردن نهادن بر قواعدی خاص، هیچ مرزی برای تمییز گفتار علمی از گفتار غیر علمی وجود نخواهد داشت. این قواعد، هر چه و از هر نوع (سنتی، مدرن، ما وراء مدرن، قیاسی، استقرایی، مشائی، اشراقی، پوزیتیویستی، انتقادی و ...) که باشند، در یک اصل نمی توانند مشترک نباشند: این اصل که دیگری همان قدر حق دارد که دربارۀ هدف و ابزار کسب و انتقال دانش اظهار نظر کند که من. من ممکن است که با تمام وجودم با سخن او مخالف باشم ولی حق ندارم امکان تلاش فکری او را مسدود ساخته یا تخطئه یا تمسخر کنم. من می توانم هر چه در توان دارم در ابطال مبانی یا نتایج بیان شده بکوشم ولی هر کاری که نافی امکان یا حق او باشد، بویژه اعمال هر نوع خشونت کلامی، از جمله تمسخر، برای من مجاز نخواهد بود. به گمانم این چارچوب اخلاقی چارچوبی است که صرف نظر از پایبندی یا عدم پایبندی ما به هر نوع اخلاق دیگر، در این حرفه اجتناب ناپذیر است. ممکن است این سخن ولتر را کلا ناظر به یک فضا و افق گفتمانی دیگر بدانید اما سنخیت قابل توجهی با راه حل هایی که ما برای مشکلات مان می جوییم در آن دیده می شود: من با تمام وجودم با سخن شما مخالفم اما حاضرم جانم را بدهم که شما آزادانه سخن خود را بیان کنید.

هیچ نظری موجود نیست: