۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

مفصل بندی و طبقه بندی مساﺋل علوم اجتماعی ایران

این مطلب که در بیست و هشتم ژوئن 2006 نگاشته شده، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافت.
این سخن ابتدا در گاهنامه دبیرخانه دائمی همایش بررسی مسائل علوم اجتماعی ایران تحریرشده است. در مطالب پیشین به فراخور حال درباره برخی مسایل علوم اجتماعی سخن گفته شده است. در اینجا کوشش می کنم در باره مقدمات - شاید ضروری - مسأله شناسی مان مطالبی بگویم. نخست اینکه ما با یک موضوع ِشناختی و به طور مشخص با صنف خاصی از شناخت رو به رو هستیم. این ویژگی موضوع کار ما باید کاملا مورد توجه قرار گیرد. درست است که در هر نوع تعریفی از امر اجتماعی لاجرم با وجه یا وجوه شناختی نیز مواجه هستیم و حتا یک زاویه ی مهم بررسی هر موضوع را وجه شناختی آن تشکیل می دهد. مثلا اگر موضوع ما سیاست یا نابرابری یا گروههای محذوف است، یکی از مهمترین دیسیپلین های مهم و حتا ضروری در فهم آنها بررسی شناختی شان (از زاویه جامعه شناسی شناخت) است. اما در ورای این خصوصیت همه امور، موضوع این مبحث خاص، یک امر شناختی است، یعنی ما با یک علم، یک نحوه شناخت و یک رشته دانشگاهی مواجه هستیم، نه با واقعیتی که وجه شناختی هم یکی از وجوه آن است. نکته بعدی آنکه به لحاظ روش شناختی باید نظریه، امکانات و دستگاه مفهومی و ابزار و فنون شاخت ما با این خصوصیت موضوع دارای هماهنگی و تناسب باشند. همان طور که در کمک به هر دانشجوی محترم، همه این ضروریات را یادآور می شویم، خود نیز باید در صرافت این مهم، تا پایان، پایدار بمانیم. نکته سوم این که هر تلاش باید به مثابه مقدمه یا یکی از مقدمات نتیجه نهایی محسوب شود. اما هرگز قبل از اجرای کامل و دقیق مقدمات، به نتیجه گیری نهایی نپردازیم. هیچ محققی در یک طرح پژوهش روشمند و اصولی به نوشتن مقدمات نظری و ایجاد نظام مفهومی وتعریف متغیرها و از این دست به خاطر خود این کارها مبادرت نمی کند، بلکه همه را در زمره امور پیشینی ای می شمارد که برای یک هدف پسینی، تا نیل به واپسین هدف، طراحی و اجرا می شوند: مثلا طراحی پرسشنامه برای گردآوری داده و آن برای تجزیه وتحلیل و آن برای بررسی روامندی فرضیات و آن برای پاسخ به مسأله پژوهش است. محقق آگاه با طراحی پرسشنامه یا گردآوری داده، خود را در موضع پاسخ به مسأله پژوهش نمی یابد. نکته دیگر آنکه مسأله شناسي يك علم، با توجه به ويزگي هاي اين موضوع، بايد داراي تفاوت هاي روشني با هر مسأله شناسي ديگر باشد، اهم اين تفاوتها را به گمانم بايد در روش و دستگاه نظري مان پيدا كنيم. نكته دكتر توسلي را كه مسأله علوم اجتماعي، خود، يك مسأله اجتماعي ماست، رهيافتي درخور، ارزنده و راهگشا مي يابيم. اما مي دانيم كه براي فهم و شناخت آن بايد به تفاوت هايي كه مثلا با مسأله اي به اسم بحران اعتماد اجتماعي يا فقدان تجديد سرمايه اجتماعي يا افول اجتماعي امنيت دارد، توجه كنيم. موضوع پنجم اين است كه سطح بندي روشني از مباحث در دست باشد. از هر دري سخني گفتن، هرچند سخنان درست و حتا مهمي گفته شوند، با فهم روشمند وسيستماتيك، فرق دارد. حد اقل، ضروری است كه بتوانيم يك طبقه بندي دقيق و هدفمند ارايه دهيم. مثلا به ترتیب: مسايل بنيادي پارادايمي، مسايل نظري، مسايل عملي از قبيل ساختار سازماني و بودجه و استقبال اجتماعي و.... نكته ششم اينكه بين سطوح مختلف با اولويت گذاري مشخصي حركت كنيم. مي توان در يك رويارويي استراتژيك با چالشها، ضمن در نظر داشتن هميشگي اهداف، گاهي بر حسب ضرورتهاي زماني و حتا امكانات، موضوعاتي را از سلسله مراتب پايين اولويت ها فراز آورد و به آنها پرداخت. اما اين مقتضيات و توجه به آنها به هيچ وجه به معناي كنار نهادن نگاه ، برنامه و عمل استراتژيك و اصولي نيست. از يك عالم اجتماعي كه انتظار مي رود براي دردهاي جامعه نسخه هايي تهيه كند، نخواهند پذيرفت كه مسايل خود را بدون برنامه و نگاه اصولي بررسي كند.

هیچ نظری موجود نیست: