۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

آغاز بازسازی سنت، با آغاز بهار سال 1387

وَ اِی بهاردل انگیز

اینک که در پی زمستانی سرد

بر اندیشه های گرم خویش، دلهایمان را به نور فرا می خوانی

با ما بگو

با ما بگو ز راز جاودانگی ات

با ما که می فِسُریم با هر نسیم خزان، با هر نگاه پریشان

بگو بگو چگونه می توان - چون تو- همچون شقایق مُرد اما به سان گندم دوباره باز رویید؟

بگو بگو چگونه می توان - چون تو- در سِحر خویش فِسانه شد اما ز افسون جهان رست و کیهان را چنین آذین بست؟

ای آتش همیشه پایدار

بوسه های مهر آتشکدۀ دل ما را به پای خود بپذیر

"کرم نمای و فرود آ که خانه خانۀ توست"

"بدین بایستگی جشنی، بدین شایستگی روزی

شما را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی".

قطعۀ بالا را چند روز پیش به درخواست یک دوست عزیز به عنوان متن خجسته خوانی (تبریک) جشن نوروز نوشته و دو روز پیش برای دوستانی که با نشانی الکترونی با آنها در ارتباط هستم، فرستاده بودم. دیرگاهی است که با دوستان قرار گذاشته بودیم که افزون بر آن گفتگاه (وبلاگ) پیشین، که جایی برای سخن دل و بیان اندیشه و احساسات شخصی است، گفتگاه نوی برای مباحث تاریخی و اجتماعی ایران بسازیم اما به دلایلی این کار به آغاز نمی آمد. وقتی که امشب با خود دربارۀ آن متن تبریک می اندیشیدم، یافتم که مضمون و معنی آن همین «بازسازی سنت» (بازسازی خویشتن) است. بر آن شدم که کار بر جای مانده را آغاز کنم.

باور بنیادین این اندیشه، به گمان من بسیار ساده است: مدرنیته، که بازسازی سنت هلنی ـ مسیحی است، نمی تواند در سنت دیگری، عینا بازتابد و لاجرم بازتابش ِ آن، انواع کژ و کوژ پدید خواهد آورد؛ مانند سوسیالیسم های کژ و کوژ، لیبرال دموکراسیهای کژ و کوژ، پارلمانهای کژ و کوژ، آکادمیهای کژ و کوژ، ژورنال ها و مدیاهای کژ و کوژ و سدها کژ و کوژ دیگر. پس اگر باید نوین شد، نیازمندیم که خود را نوین کنیم، نه آنکه نوینی ِ دیگران را بر خود بپوشانیم!

بر این استدلال می توان استدلالهای دیگری افزود:

1. هیچ نوینمندی ای (مدرنیزاسیونی) قابل تصور نیست، مگر آن که ابتدا کسی از کیستی مشخصی برخوردار باشد، سپس در پی نو شدن برآید. هنگامی که «من» در گُمی ِ خویش غوطه ورم، چگونه می توانم نو شد، جز آن که گمی ام را نو کنم، سردرگمی ام را نو کنم، خویش گم کرده گی ام را نو کنم، یا «بی خویشتنی»[1] ام را؟ پس باید ابتدا کسی بود و سپس نو شد، دیگر شد، برتر شد و ...

2. تاریخ نوگردیسی یا نوگرایی یا نوشدگی ما مگر حاکی از چیزی، نتیجه ای، دستاوردی، بجز ناکامی هم هست؟ همواره گفتمان نقد تلاشها، گفتمانی حاکی از ناکامی آنهاست و همواره نوشتار و گفتار هر ناقد و مورخ تاریخ معاصر ما آکنده از اصطلاحاتی چون «شکست اصلاحات عباس میرزا، شکست اصلاحات امیر کبیر، شکست اصلاحات سپهسالار، شکست نهضت مشروطه، شکست اصلاحات مصدق، شکست نهضت ملی شدن نفت، حتی شکست اصلاحات دوران پهلوی (با عنوان انقلاب سفید)، در راه بودن و بر زمین ماندن هدفهای انقلاب اسلامی و شکست اصلاحات دوران خاتمی» است. یا ما در اشتباهیم و این اصطلاحات که برای توصیف حیثیات سیاسی تلاشهای خود برای نوشدگی به کار می بریم، بی بهره از آگاهی و ناشی از جهل ماست؛ و یا این که این همه گفتار مطول حصه ای از حقیقت خودآگاهی ما را در بر دارند و حقیقتی را بازمی گویند. دومی به صواب نزدیکتر است.

3. از ما که بگذریم، بر هلال بلندی فراتر از حوزۀ تمدنی ما و خاورمیانه، یعنی از بنگلادش و هندوستان در شرق تا اردن و سرزمین فلسطین در غرب و از کل کشورهای قفقازی و آسیای میانه در شمال تا سرتاسر کشورهای شمال صحرای بزرگ در افریقا، می توان این خط ناکامی و توامان، احساس ناکامی را حتی اگر سواد خواندن نداشته و از بینایی نیز محروم باشیم (!) خواند. همه ناکام بوده ایم. من این جوامع را جوامعی «ایستاده بر گسلهای فرهنگی و اجتماعی» نام نهاده ام.

4. از حیثیات سیاسی که بگذریم، از حیث سایر ویژگیها نیز نه تنها شاهد ناکامیهای به مراتب بیشتر هستیم، که حتی می توان سخن از آشفتگی گفت؛ از زبان و ادبیات گرفته تا هنر، خانواده، باورها، اخلاقیات، تجارت، تولید، ... ، تا حتی رؤیاها!

این همه و هر آنچه در این منهج و مجرا گفته نشد و شاید هنوز به فکر نیز خطور نکرده اند، اما مدعیاتی است که این گفتگاه در پی بررسی، سنجش و نقد درستی و نادرستی آنهاست. هدف این گفتگاه گشودن دری برای به میان آمدن مباحثی برای سنجش روایی و کوششی برای ارائۀ دیدگاههایی در این باره است.

پیشاپیش مقدم کسانی را که به این خانۀ اندیشه و گفتگو پای می نهند، گرامی می دارم.


[1] این تعبیر زیبا از سعدی است.